شعر دوبیتی در مورد بهار

شعر دوبیتی در مورد بهار ، بهترین شعر دوبیتی در مورد بهار ، جدیدترین شعر دوبیتی در مورد بهار

در این مطلب از سایت جسارت بهترین و جدیدترین شعر دوبیتی در مورد بهار را برای شما عزیزان تهیه نموده ایم.امیدواریم این مطلب مورد توجه شما سروران گرامی قرار گیرد.

زیباترین اشعار دوبیتی در مورد بهار

بیا بلبل بهار آمد دوباره
به صحرا گل به بار آمد دوباره
بخوان آواز شورانگیز هستی
صدای پای یار آمد دوباره
 
 
هست ایام عید و فصل بهار
جشن جمشید و گردش گلزار
ای نگار بدیع وقت صبوح
زود برخیز و راح روح بیار
شعر از منوچهری
 
 
بهار آمد طبیعت گشته بیدار
چمن سرسبز شد از مقدم یار
شب هجران بلبل هم سر آمد
دلا بیدار شو ، بیدار ، بیدار
 
 
از آمدنِ بهار و از رفتنِ دِی
اوراقِ وجودِ ما همی‌گردد طیمِی
خور، مخور اندوه که فرمود حکیم
غم‌های جهان چو زهر و تریاقش مِی
شعر از خیام
 
 
بهاره آسمان پر ستاره
به چشمم جلوهء زیبای یاره
ندانم با که گویم این حکایت
که دل در بند گیسوی نگاره
 
 
اندر دل من مها دل‌افروز تویی
یاران هستند و لیک دلسوز تویی
شادند جهانیان به نوروز و به عید
عید من و نوروز من امروز تویی
شعر از مولانا
 
 
بهاره آی بهاره آی بهاره
تمام دشت و صحرا سبزه زاره
بروی شاخهء سبز درختان
قناری مست و بلبل بی قراره
 
 
بنمود بهار تازه رخسار ای دل
بر باد نهاده باده پیش آر ای دل
اکنون که گشاد چهره گلزار ای دل
ما و می گلرنگ و لب یار ای دل
شعر از خاقانی
 
 
بهاره دشت و صحرا لاله زاره
خبر از عالم اسرار یاره
بخوانید و بکوبید و برقصید
که چرخ از کردهء خود شرمساره
 
 
دیدی که نسیم نوبهاری بوزید
ما را ز بهار ما نسیمی نرسید
دردا که چو گل پرده خلوت بدرید
آن گل‌رخ ما پرده نشینی بگزید
شعر از خاقانی
 
 
بهاره جنگل و صحرا دوباره
سراسر سبزه و بنفشه زاره
هوا مست و زمین مست و زمان مست
دو چشمم روشن از دیدار یاره
 
 
از عشق بهار و بلبل و جام طرب
گل جان چمن بود که آمد بر لب
لب کن چو لب چمن کنون لعل سلب
جان چمن و جان چمانه بطلب
شعر از خاقانی
 
 
بهار آمد زمین فیروزه‌گون شد
به عزم سیر، دلدارم برون شد
به گل‌چیدن درآمد یار فایز
همه گل‌ها ز خجلت سرنگون شد
شعر از فایز دشتستانی
 
 
اکنون که زمین شد ز بهاران همه گل
صحرا همه سبزه کوهساران همه گل
از فرقت توست در دل ما همه خار
وز طلعت تو به چشم یاران همه گل
شعر از هاتف اصفهانی
 
 
ای عهد تو عید کامرانی پیوست
افتاد بهار پیش بزم تو ز دست
زیبنده‌تر از مجلس تو دست بهار
بر گردن عید هیچ پیرایه نبست
شعر از انوری
 
 
بهار آیو به هر شاخی گلی بی
به هر لاله هزاران بلبلی بی
به هر مرزی نیارم پا نهادن
مبو کز مو بتر سوز دلی بی
شعر از باباطاهر
 
 
صف زد حشم بهار پیرامن گل
ابر آمد و پر کرد ز در دامن گل
با این همه جان نماند اندر تن گل
گر تو به چمن درآیی ای خرمن گل
شعر از انوری
 
 
عزیزان موسم جوش بهاره
چمن پر سبزه صحرا لاله زاره
دمی فرصت غنیمت دان درین فصل
که دنیای دنی بی اعتباره
شعر از باباطاهر
 
 
آراست بهار کوی و دروازه خویش
افگند به باغ و راغ آوازه خویش
بنمای بهار را رخ تازه خویش
تا بشناسد بهار اندازه خویش
شعر از سنایی
 
 
بهار آیو به صحرا و در و دشت
جوانی هم بهاری بود و بگذشت
سر قبر جوانان لاله رویه
دمی که گلرخان آیند به گلگشت
شعر از باباطاهر
 
 
ای ابر بهار خانه پرورده توست
ای خار درون غنچه خون کرده توست
ای غنچه عروس باغ در پرده توست
این باد صبا این همه آورده توست
شعر از سلمان ساوجی
 
 
اعجازِ بلند ِ قاضی الحاجاتی
قرآن مصوّری، پر از آیاتی
دستار تو سبز و احترامت واجب
یعنی که تو ای بهار از ساداتی
شعر از حنظله ربانی
 
 
تا منزل آدمی سرای دنیاست
کارش همه جرم و کار حق، لطف و عطاست
خوش باش که آن سرا چنین خواهد بود
سالی که نکوست، از بهارش پیداست
شعر از شیخ بهایی
 
 
از بس خوش و مست و دلربا می‌آیی
چون باد بهار جانفزا می‌آیی
دل خانه عشق توست آبادش دار
چون خانه خراب شد کجا می‌آیی
شعر از خلیل الله خلیلی
 
 
بازم غم عشق یار در کار آورد
غم در دل من، بین، که چه گل بار آورد؟
هر سال بهار ما گل آوردی بار
امسال به جای گل همه خار آورد
شعر از عراقی
 
 
دل بی‌تو درون سینه‌ام می‌گندد
غم از همه سو راه مرا می‌بندد
امسال بهار بی تو یعنی پاییز
تقویم به گور پدرش می‌خندد
شعر از جلیل صفربیگی
 
 
به نوبهار جهان تازه گشت و خرم گشت
درخت سبز عَلَم گشت و خاک مُعْلَم گشت
نسیم نیم‌شبان جبرئیل گشت مگر
که بیخ و شاخ درختان خشک مریم گشت
شعر از کسایی مروزی
 
 
امسالم و پیرارم و پارم رد شد
از شهر جوانی‌ام قطارم رد شد
مانند زنی سبزه بهار عمرم
زنبیل به دست از کنارم رد شد
شعر از جلیل صفربیگی
 
 
ای آنکه ز عشق تو مرا نیست قرار
زین بیش بدست غصه خاطر مسپار
بر هر بد و نیک پرتو انداز چو مهر
بر ناخوش و خوش گذر تو چون باد بهار
شعر از رضی الدین آرتیمانی
 
 
نامه‌ات را هنوز می‌خوانم
گفته بودی بهار می‌آیی
می‌نویسم قطار اما تو
با کدامین قطار می‌آیی؟!
شعر از علیرضا آذر
 
 
خوش وقت بهار و سبزه و دامن کشت
با پسته دهن شکر لب حور سرشت
در باغ مراد ما چنین سرو نرست
بر خاک امید ما کس این دانه کشت
شعر از ابن حسام خوسفی
 
 
هر چلچله بی قرار برمی گردد
خوشبختی روزگار برمی گردد
لبها رز قرمزند و چشمانت برگ
با خنده ی تو بهار برمی گردد!
شعر از شهراد میدری
 
 
نوروز شد و جهان برآورد نفس
حاصل ز بهار عمر ما را غم و بس
از قافله‌ی بهار نامد آواز
تا لاله به باغ سر نگون ساخت جرس
شعر از ابوسعید ابوالخیر
 
 
باران زده و هوای فروردین است
موسیقی باغ، بانگِ بلدرچین است
پلکی بگشا و باز کن پنجره را
هر صبح بهار با تو عطرآگین است
شعر از شهراد میدری
 
 
در وقت بهار جز لب جوی مجوی
جز وصف رخ یار سمن‌روی مگو
یجز باده گلرنگ به شبگیر مگیر
جز زلف بتان عنبرین بوی مبوی
شعر از مهستی گنجوی
 
 
از آتش لاله، پرفروغش کرده
دلخوش همگی را به دروغش کرده
ما بی تو بهارمان کجا بود عزیز؟!
تقویم نیامده شلوغش کرده
شعر از شهراد میدری
 
 
گلبرگ برد باد بهاران به کجا
سنبل رود از شبنم بستان به کجا
ای عارض یار من شتابان به کجا
وی زلف نگار من پریشان به کجا
شعر از عرفی شیرازی
 
 
شد یار و به غم ساخت گرفتار مرا
نگذاشت به درد دل افکار مرا
چون سوی چمن روم که از باد بهار
دل می‌ترقد چو غنچه، بی‌یار، مرا
شعر از وحشی بافقی